۲ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

چرا تکون نمیخوری؟

من نمی‌دونم کجام، نمی‌دونم چه خبره.

چرا نجاتم نمیدی؟!

من کمک می‌خوام..چرا کمکم نمی‌کنی؟!

من بغل می‌خوام..چرا در آغوشم نمی‌گیری؟

دلم می‌خواد دستات روی گونه هام بشینه، چرا صورتم رو بین دستات نمی‌گیری؟

سرده، اینجا خیلی سرده.

چرا چشماتو بستی؟ چرا سفید شدی گندمکم؟

تو که می‌دونی از سکوت بدم میاد، چرا انقدر ساکتی وراج کوچولوم؟!

باز کن چشماتو دیگه!

خواب بسته خوشگلم، پاشو ببین پروانه های دوره سرتو!

پاشو ببین؛ آسمون امروز همون رنگیه که دوست داری. بیا ببین چقدر قشنگه!

پاشو کوچولوم..پاشو قشنگیایه دنیایی که برام ساختی رو ببین؛

بیدار شو..نذار از این آسمون تنهایی عکس بگیرم.

post - 1549393541

آقای رابین

آقای رابین میگه توی آسمونِ این شهر ستاره ای وجود نداره.

اون معتقده ستاره ها خیلی وقته مردن؛ اما من ترجیح میدم بگم خوابیدن..

گه گاهی یه نور کوچیکی توی آسمون سوسو میزنه ها..من فکر میکنم ستاره ی شرقیه اما آقای رابین میگه طیاره ست..نمیدونم تیاره چیه ،کاش بهم میگفت!

اون عادت کرده به ناامیدی، انگار دله کوچیکشو کلی غبار گرفته، نمیدونم چرا، مامانم میگه به خاطره جنگه؛ میگه چند سال پیشا وقتی آقای رابین خیلی کوچولو بوده تو آسمون شهرشون جنگ میشه..بین ستاره ها و طیاره ها، آخرشم آسمون میبازه و زمینیا برنده میشن؛ میگه یه بار که آقای رابین ستاره ها رو نگاه میکرده و برای هرکدوم یه اسم میذاشته، اون بین یه ستاره دروغگو آسمونو خاموش کرده، مامانم میگه از طیاره بمب میریزه، وقتی بهش میگم بمب چیه..میگه چیزی که خونه ی مادری آقای رابینو آتیش زد، فکر کنم بمب چیز بدیه..

اما حالا؛ آسمون شهر کم کم داره روشن میشه..من ستاره ها رو میبینم اما اون اصرار داره که اونا وجود ندارن..نکنه اون کور شده؟!

یه بار ازش پرسیدم "چرا میگی آسمون سیاهه؟ آسمون که نور داره"

و اون فقط گفت: "آسمون سال هاست خاموش شده"

فکر میکنم...آقای رابین با ستاره ها قهر کرده.

Magic Spirit