اون روز که توی پستم نوشتم حال عموم خوب نیست، ابدا فکر نمیکردم یه روزی همچین متنی منتشر کنم..
تو تصوراتم در نهایت شرایط یکم سخت تر میشد.
اما نه انقدر سخت :)))
چند هفته میگذره، و من هنوز نمیتونم باور کنم چرا و چطور همچین بلایی ممکن بود سرم بیاد.
دقیقا ۴ روز بعد از اون پست لعنتی، بهم گفتن دیگه هیچوقت قرار نیست عمویی داشته باشم که هربار میبینتم با تمام نیروی توی بازوهاش منو تو بغلش بچلونه.
۴ روز بعدش بهم گفتن عمو رفته..
گفتن پسربچه ی کوچولوشو ول کرده، مارو ول کرده.
و من هربار که به رفتنش فکر میکنم احساس میکنم بیکَس ترین آدم این کُرهی خاکیم.
عمو، دلم خیلی برات تنگ شده.
حتی یک شب هم نیست که با خاطراتت گریه نکنم..حتی یک شب هم نیست که فراموشت کنم، و هیچوقت از یاد من نمیری.
تا ابد توی قلب و مغز من هستی..تا ابد با خاطراتت جون میدم
و پرنور ترین ستاره ی خاطراتم..میمونی. چون میدونم همون طور که وقتی بچه بودم برای دلداری دادن بهم میگفتی آدمایی که میمیرن میرن توی آسمونا و مراقبمونن..رفتی تو آسمونا، و شدی قطبی ترین ستارهی آسمونم🖤🥀
- 02/05/12
کاش مجبور نبودم اینو بگم :(
ولی تسلیت می گم :((
خدا به شما و به همسر و بچش هم صبر بده :(((((💔🖤🖤