یادم نمیاد چندمه
روز n ام. از دی ماه هزار و چهارصد و سه..
14 روز از آخرین باری که باهمدیگه حرف زدیم میگذره، دلم تنگ شده؟ نمیدونم
عصبیم؟ نمیدونم
آشفته م؟ نمیدونم.
دو هفته ی کامل شده که دیگه نمیتونم از دستای زخمی شده و آهنگای مسخره سرویسم و اتفاقای بیمزه توی خونمون برات حرفی بزنم
عکسا دونه دونه گالریمو پر میکنن، وویسا میرن تو سیو مسیج و حرفامو توی دلم نگه میدارم
شاید کمی سخت باشه عادت کردن به نبودنت، آخه خب میدونی دیگه
روزمره ترین بخش روزمرگیام بودی..
با دوستام درد و دل میکنم و میگن که برات مهم نیست
برات مهم نیست؟ نمیدونم..
مگه میشه برات مهم نباشه؟ یعنی واقعا اهمیتی نمیدی که دیگه برات جیغ نمیزنم یا کسی نیست که ازت بخواد براش گیتار بزنی؟؟
لابد الان آدمای جدیدی رو پیدا کردی
آدمای جدید
بهتر..
خیلی بهتر
از من.
اما خب بازم، اونا که من نمیشن، میشن؟
اوناهم هزار تا اسم برات انتخاب میکنن؟ اگر آره خدا لعنت کنه. هم تورو هم تک تک اسماتو.
اونارو هم پنبه ماهی صدا میکنی؟ اگه آره.. خدا لعنت کنه. هم تورو هم تک تک اسماتو.
برات سه تار میزنن؟ عکسای لوس میفرستن؟
نصفه شبا میشینن پای غرغرای ناتمومت؟
برات لباس انتخاب میکنن..؟!
اونا..برات من میشن؟!
چون برای من..
هیچکس
تو
نشد.
- 03/10/04