۱۳ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

از بچگی عاشق ریخت و پاش بودم.
دلم میخواست تو جمع باشم، سر و صدا باشه، سفر تنهایی خوب نبود، یه همراه میخواستم.
آدم پرحرفی بودم، خیلی پرحرف!
عاشق چیزای شلوغ بودم. حرف زدن، ورجه وورجه، بیرون رفتن.
نمیخواستم تو زندان آدمیت بمونم، واسه همین کتاب میخوندم.
گذشت و گذشت؛
بزرگ شدم، خیلی بزرگ شدم.
شمشیر آدمیت عمیق تر زخمم کرد.
چاقوی انسانیت گلومو نشونه گرفت.
بزرگ که شدم، تیرِ نامردی قلبمو متلاشی کرد.
زهرِ حقایق تلخ تر شد.
دودِ آتیشِ بدجنسی ریه هامو پر کرد.
بارِ خوب موندن، کمرمو شکست.
گذشت و گذشت.
همش کنار رفت، نمایش تموم شد؛
تماشاچیا بلند شدن، سالن خالی شد، صحنه تمیز شد، خونِ منم پاک شد.
من موندم و حنجره ای زخمی، دیگه صدایی واسه خنده و گریه و وراجی نداشتم.
من موندم و قلب پاره پاره م، دیگه عشقی برای تقدیم کردن نداشتم.
من موندم و کامی تلخ.
من موندم و نفسی که برید.
فلج شدم، خوبی توی من مرد.
دخترکِ وراجِ دنبالِ شلوغی؛ شد من، خنده های بی صدا، زجه های خاموش، حرف های سرکوب شده.
شد من.
منی که دیگه کتاب نمیخونه.
منی که دیگه چشم به راه مهمونا نیست.
منی که دیگه به خاطر بازگشت از سفر اشک نمیریزه.
و این من، چه غریبه برای دختر بچه ای که با موهای قارچی و چتریای زشتش نگاهم میکنه، و این من..چه دوره از روحی که نا امید، دنبال جسمش میگرده.

  • 31 Ordibehesht 01 ، 21:22
  • روجی ؛
  • ۶ نظر
post - 1549393541

این.

بهم گفت این، به من.

به من گفت این

در همین حد ارزش داشتم، عالیه

کسی که بیشتر از همه بهش اهمیت میدم گفت این..به من

 

 

چطورین..میبینم که ازمونای عالیتون شروع شده 😔

post - 1549393541

خدا هم...خدای بدیه؟

همیشه میگفتی ما اجازه نداریم گل ها رو بچینیم، میگفتی نمیتونیم جونشونو بگیریم..

پس چرا خدات تورو از زمین برداشت؟ چرا از آغوشم بیرون کشیدت؟ چطور تونست لبخنداتو از نگاهم بچینه؟!

میگفتی اگر جون گل ها رو بگیرم آدم بدی میشم..یعنی خدا هم خدای بدیه؟‌ :>

  • 25 Ordibehesht 01 ، 12:27
  • روجی ؛
  • ۲ نظر
post - 1549393541

دنیای سوخته

آدما مسخره ن، خیلی مسخره.

می پرسن ولی دنبال جواب نمی گردن.

می خندن اما خوشحال نیستن.

آدما نفس میکشن..اما خیلی وقته که مردن.

درون آتیشِ تاریکِ وجودشون.

تو بدیای بی مفهومشون..ادما توی بد ذاتی خودشون ذوب شدن.

و این دنیای سوخته.. بد داره خفه م میکنه.

 

- پ ن : امروز با استرس یه چیز گفتم، خودشو انداخت روم و خندید..

خیلی قشنگ میخنده..چشماش جمع میشه و ماسکش کش میاد.

معمولا عادت داره وقتی میخنده خودشو بندازه روی یه چیزی..امروز اون چیز من بودم :>

post - 1549393541

درد را زینت بخشید

و او چشمانش را بست، و در گوشه ای از دنیا صدای ضجه ی زنی درد را زینت بخشید.

  • 23 Ordibehesht 01 ، 21:17
  • روجی ؛
  • ۲ نظر
post - 1549393541

و در آن بین.

و در آن بین.. درست همان زمانی که لبخند ها خشکیدند؛ درد جوانه زد.

  • 23 Ordibehesht 01 ، 18:08
  • روجی ؛
  • ۲ نظر
post - 1549393541

تو فقط بخند.

یادم نمیاد وقتی اسممو خوندن چند نفر دست زدن، حواسم نبود...کسی بغلم کرد؟!
یادم نیست..اصلا حتی یادم نمیاد چه حسی داشتم؛
ولی تو رو یادمه، خوب یادمه که چطور لبخند زدی.
مهم نیست که چشمات تنها قسمتِ مشخصِ توی صورتت بود..مهم اینه که لبخند زدی، با چشمات...به من!
و بعد بهم گفتی"تو تونستی، انجامش دادی"
آره..انجامش دادم، و اگر قراره هربار که اسممو میخونن با لبخند نگاهم کنی، صدبار دیگه هم انجامش میدم؛ یا شایدم هزار بار.
تو فقط بخند، کل دنیا هم از پا درم نمیاره!
تو فقط بخند، در برابر تمام ظلم های خودت هم سرپا میمونم
بخند..تو فقط بخند.
 

- دست جیوو درد نکنه..قالب خیلی خیلی خوشگل شد:)

- کامنتای پستو میبندم، اما خوشحال میشم خصوصی باشین 🤍

  • 21 Ordibehesht 01 ، 23:53
  • روجی ؛
post - 1549393541

روزنوشت.

- دیشب نتایج نهایی اسوه حسنه اومد ( همونی که براش داستان نوشته بودم )

طبق پیش بینی 99 ممیز 9999 درصدی خودم برنده نشدم.

آمادگیشو داشتم، واسه همین نمیدونم چرا انقدر خورد تو ذوقم

احتمالا فقط به خودم قبولونده بودم که آمادگیشو دارم، انی وی.

شخص خاصِ پست قبل یادتونه ؟ :>

دیروز دیدمش، وقتی داشت برمیگشت خونه همه رو بغل کرد، ولی به من فقط دست داد، احتمالا فهمیده چه آدم مسخره ایم.

امروز آزمون دادم، 7 تا غلط داشتم..دلم میخواد سرمو بکوبم تو دیوار.

امشب میریم سفر، ولی من گریه م میاد.

خوشحالیم، ولی گریه م میاد.

من خیلی حالم بده، نمیتونم بهش فکر نکنم نمیتونم بهش فکر نکنم نمیتونم بهش فکر نکنم.

نمیتونم بنویسم بچه ها.

نمیتونم خوشحال باشم.

دیگه واقعا نمیدونم میتونم روژیه قبل از ورودش باشم یا نه ;)

 

 

پ ن: شرمنده همتون، دل و دماغ کامنت جواب دادن ندارم، ولی همشونو با ذوق میخونم، خوشحالم میکنین بازم کامنت بدین، سر فرصت همشو جواب میدم

 

پ ن 2 : اگر تونستین و داشتین آهنگایی تو سبک "پرتقال من" برام بفرستین ممنون میشم :)

 

بوس پس کله ی تک تکتون

با آرزویِ شادی مطلق واسه همتون

روژی ای که دیگه خر نیست.

  • 11 Ordibehesht 01 ، 20:09
  • روجی ؛
  • ۶ نظر

null این چند وقت گذشت اما خیلی عجیب گذشت.

منِ برونگرا بعد از مدّت ها وارد جو مدرسه شدم و خب، خیلیم طول نکشید که بفهمم دیگه مثل قبل نیستم.

دیگه نمیتونم بقیه رو بخندونم دیگه نمیتونم با لذت دیگران رو آزار بدم دیگه نمیتونم با اعتماد به نفس دستمو ببرم بالا و به سوالای معلم ها جواب بدم.

خیلی نگذشت که فهمیدم هر دقیقه دارم به آینه نگاه میکنم و آرزو میکنم کاش یکم زیباتر بودم.

من خیلی وقته عوض شدم، کاش میشد خودم باشم

کاش کتابخونه م یکم کامل تر بود، کاش نوشته هام هنوز معنی داشت، کاش آهنگام هنوز قشنگ بود.

 

null جدیدا عشق رو تجربه کردم، فکر کنم اسمش عشق نوجوونیه. 

اینو وقتی فهمیدم که بعد از مرگ پدربزرگم به جای عذاداری برای اون یه کادوی تولد خوب دست و پا کردم.

وقتی فهمیدم که عکس چشماش رفت بک گراند گوشیم و آروم آروم چسبید به دیوار اتاقم.

وقتی فهمیدم که خودمو از دست دادم که تبدیل بشم به آدم مورد علاقه ش.

 

پ ن: ممنون میشم تبلیغی چیزی بکنین وبلاگو، واقعا خلوتیش آزار دهنده ست.

  • 10 Ordibehesht 01 ، 00:23
  • روجی ؛
  • ۳ نظر
post - 1549393541

جیزگیلیا به پیش

دلم براتون تنگ شده

میاین حرف بزنیم ؟

 

 

+میخوام یه قسمت بزنم تو وبلاگم آهنگ بذارم..پایه این ؟

  • 09 Ordibehesht 01 ، 20:27
  • روجی ؛
  • ۳ نظر
Magic Spirit