این چند وقت گذشت اما خیلی عجیب گذشت.
منِ برونگرا بعد از مدّت ها وارد جو مدرسه شدم و خب، خیلیم طول نکشید که بفهمم دیگه مثل قبل نیستم.
دیگه نمیتونم بقیه رو بخندونم دیگه نمیتونم با لذت دیگران رو آزار بدم دیگه نمیتونم با اعتماد به نفس دستمو ببرم بالا و به سوالای معلم ها جواب بدم.
خیلی نگذشت که فهمیدم هر دقیقه دارم به آینه نگاه میکنم و آرزو میکنم کاش یکم زیباتر بودم.
من خیلی وقته عوض شدم، کاش میشد خودم باشم
کاش کتابخونه م یکم کامل تر بود، کاش نوشته هام هنوز معنی داشت، کاش آهنگام هنوز قشنگ بود.
جدیدا عشق رو تجربه کردم، فکر کنم اسمش عشق نوجوونیه.
اینو وقتی فهمیدم که بعد از مرگ پدربزرگم به جای عذاداری برای اون یه کادوی تولد خوب دست و پا کردم.
وقتی فهمیدم که عکس چشماش رفت بک گراند گوشیم و آروم آروم چسبید به دیوار اتاقم.
وقتی فهمیدم که خودمو از دست دادم که تبدیل بشم به آدم مورد علاقه ش.
پ ن: ممنون میشم تبلیغی چیزی بکنین وبلاگو، واقعا خلوتیش آزار دهنده ست.
- 01/02/10
سلام رژی خب خوبی فداتشم همونجور که قول دادم اومدم که بهتون سر بزنم 😍 خب در مورد تو و حالو روزت خواستم بگم هممون این شرایط رو گذروندیم هممون این احساسات رو داشتیم این که میگیم کاش کمی زیبا تر بودیم کاش یکم باحال تر بودیم کاش بقیه دوستمون داشتن .. ولی همه اینا ساخته های ذهن خوده ماست نمیگم اینا رو که بگم تقصیر توهه نه میگم که بفهمی اتفاقا تقصیر تو نیست تصور کن تو یه جمع نشستی و 4 نفر هستید فک کن همگی فک میکنیم ما زشتیم یا الان اونی که داره منو نگاه میکنه میگه چقدر چهرش زشتو بی ریخته در حالی که توی این سن اونم دقیقا داره همین فکرو میکنه و اینه که هممون احساس کم بودن میکنیم و دنبال ارتباط برقرار کردن نیستیم اینه که تنها میمونیم .. ولی اگر یه نفر تو همون جمع سعی کنه متفاوت عمل کنه بقیه رو بخواد .. دوستشون داشته باشه .. و یکمی حالشونو عوض کنه اونا میشن بهترین دوستات .. این حرفا رو از کسی میشنوی که فقط دوستای صمیمیش که باهاشون این ورو اون ور میره رو باید با اتوبوس این ور و اون ور ببری و همش بخاطر تغییر در خوده ... ما فقط باید خودمون گاهن استارت یه سری چیزا رو بزنیم ... اینا نصیحت نیست فقط یه سری تجربیاته در کل اومده بودم بهت سر بزنم و این پستتو دیدم امیدوارم حالت خوب باشه بدون یه سریا هستن که هر از گاهی یادی ازت کنن 😍