امروز که اینو مینویسم حالم خیلی بهتره.
تقریبا موفق شدم کمتر به عمو فکر کنم.
دارم استفادمو از گوشی و وسایل مربوطه کمتر میکنم و چیزایی که دوست داشتمم دنبال میکنم.
نمی دونم تا چه حد قراره موفق باشم اما دارم تلاش میکنم شخصا قالب سازی رو شروع کنم، دیگه شخصی سازی برام کافی نیست! :)))
دلم واسش تنگ شده و با فکر کردن به شرایط بینمون پنیک میکنم. اما بازم تمام تلاشمو میکنم که ازش دور بمونم.
به تازگی از یه رابطه مضحک و سمی خارج شدم و هنوز جای ترکشاش روی بدنم مونده..
اما چاره ای نیست، من نمیتونم جای بوسه هاش رو هم فراموش کنم.. و این هرلحظه بیشتر روانیم میکنه.
دارم درسامو میخونم..با شدت بیشتری، که شاید فرجی بشه و خودمو بالا بکشم.
وقتی به سه سال پیش روم فکر میکنم حس میکنم رو به روی یه هیاهول وایسادم..کاش انقدر دم گوشم نفس نکشه!
شاید بتونم طی چندسال آینده آدم مفید تری بشم، نمیدونم.
سرم گیج میره..خطا دارن محو میشن.
فکر کنم دیگه واسه پای لپ تاپ نشستن زیادی پیر شدم =((((
ولی از حق نگذریم، وبلاگم وحشتناک خوشگله و اینکه نمیاین کامنت بدین از نامردی شماست :((
- 02/06/17