آقای رابین میگه توی آسمونِ این شهر ستاره ای وجود نداره.
اون معتقده ستاره ها خیلی وقته مردن؛ اما من ترجیح میدم بگم خوابیدن..
گه گاهی یه نور کوچیکی توی آسمون سوسو میزنه ها..من فکر میکنم ستاره ی شرقیه اما آقای رابین میگه طیاره ست..نمیدونم تیاره چیه ،کاش بهم میگفت!
اون عادت کرده به ناامیدی، انگار دله کوچیکشو کلی غبار گرفته، نمیدونم چرا، مامانم میگه به خاطره جنگه؛ میگه چند سال پیشا وقتی آقای رابین خیلی کوچولو بوده تو آسمون شهرشون جنگ میشه..بین ستاره ها و طیاره ها، آخرشم آسمون میبازه و زمینیا برنده میشن؛ میگه یه بار که آقای رابین ستاره ها رو نگاه میکرده و برای هرکدوم یه اسم میذاشته، اون بین یه ستاره دروغگو آسمونو خاموش کرده، مامانم میگه از طیاره بمب میریزه، وقتی بهش میگم بمب چیه..میگه چیزی که خونه ی مادری آقای رابینو آتیش زد، فکر کنم بمب چیز بدیه..
اما حالا؛ آسمون شهر کم کم داره روشن میشه..من ستاره ها رو میبینم اما اون اصرار داره که اونا وجود ندارن..نکنه اون کور شده؟!
یه بار ازش پرسیدم "چرا میگی آسمون سیاهه؟ آسمون که نور داره"
و اون فقط گفت: "آسمون سال هاست خاموش شده"
فکر میکنم...آقای رابین با ستاره ها قهر کرده.
- 01/09/02
+ اگر منظورت از تیاره همون هواپیماست، نباید طیاره باشه؟