post - 1549393541

او و دوستانش

Tuesday, 30 Bahman 1403، 11:12 PM

سی بهمن هزار و چهارصد و سه.

تهران، رو تختم.

 

دیشب رفتم کنسرت او و دوستانش، خیلی یهویی شد، اما یه معجزه ی یهویی بود.

از همون لحظه ای که اولین آهنگو خوندن تا آخرین لحظه ای که گیتاراشون رو گذاشتن روی زمین.. بغض کردم و اشک ریختم و غصه خوردم و عشق ورزیدم.

دوست داشتم تو اونجا باشی، دوست داشتم وقتی بستنی کیم رو میخوندن برگردی و نگام کنی، لبخند بزنی.. "بمون، نرو بستنی کیم" نبودی اما، نمیدونم کجا بودی.. به من فکر میکردی یا نه.

اما فکر من پیش تو بود هرچند جسمم خیلی دور از تو..

دوتا پوستر گرفتم، دوتا امضا گرفتم، دوتا دوتا دوتا دوتا.. دوتا دوتا بهت عشق ورزیدم.

پوستر رو برای تو نگه میدارم؛ هرچند روش نوشته برای روژینا.. چرا که روژینا درون تو خلاصه میشه.

منتظرت میمونم..تا روزی که بلیطام بشن دوتا

قلبم بشه دوتا

لبخندا بشن دوتا

دو جفت چشم

دو دست

دو صندلی

کنارهم

و با هم بریم

بریم تا تهه اقیانوس.

به امید اون روز و برای حالا..

شب بخیر، دوستِ قدیمی.

  • روجی ؛
  • 03/11/30

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Magic Spirit