چندوقتیه برخلاف همیشه که میومدم بیان و یه پست میذاشتم و دوباره گم میشدم توی مه، هر روز میام و ستاره هایی که خاموش و روشن میشن رو نگاه میکنم و به متنایی که نوشته میشن زل میزنم.
نمیدونم، این حس پوچی که هیچی نمیتونم بنویسم خیلی بده. انگار خالی شدم از هرچیزی که زمانی دوستش داشتم..میخوام تلاش کنم شکست بزرگ تابستونمو مقصر جلوه بدم، اما حقیقت جوری دست به سینه ایستاده و بهم اخم کرده که هیچ جوره جرئت نمیکنم به چیزی جز خودش فکر کنم.
بگذریم؛ معلم ادبیاتمون همیشه یه حرفی میزد..میگفت اگر نمیتونین بنویسین، خودکارتونو بذارین روی کاغذ، و اولین کلمه ای که به ذهنتون رسید رو بنویسین، چندباری امتحانش کردم، و قول میدم که قلمتون بعد از اون همینطور میرقصه و میرقصه..تا جایی که دستتون از همراهی باهاش خسته بشه (امیدوارم منظورمو فهمیده باشین..خودم پز بود D: )¹
خلاصه که..کمی بداهه نویسی کنیم بلکه آسمون و زمین و ماه و خورشید از ما راضی باشند و بخندند به رویمان!
(بی رحمانست که اینجوری کیفیتو پایین میاری، وقتشه برم باکس انتقادات بیان رو پر کنم؟! مجبورم کردی تا یو آپلود برم بچ.! )
چندوقتیه که زیادی نسبت به خودم بیرحم شدم. هربار خودمو تو آینه میبینم اخم میکنم، صاف وایسا !
چاق شدی !!!
چرا چشمات کوچیک بزرگه ؟!
موهاتم که وز شد باز !
هربار میخوام جزوه بنویسم خط خودم رو نگاه میکنم و باز عصبی پاک کن رو دستم میگیرم و انقد پاک میکنم که کاغذ از دستم در میره و چروک میشه. :0
همشم میخوام همه چیز رو درست کنم، ولی انقدر تنبل و کوالا شدم که هیچ کارس نمیتونم بکنم :دی
بگذریم؛
چندوقت پیش (تقریبا یه ماه و نیم ازش میگذره..) برای اولین بار توی زندگیم حس کردم یه چیزی رو دارم که دوست دارم براش بجنگم..برای خودم، خانوادم، همه خنده دار بود.
سر وقت بخواب، خوش خط باش، درس بخون، زیاد از گوشی استفاده نکن..آشغال پاشغال نخور و...
جنگیدم..جدا جنگیدم؛ ولی جنگ موفقی نبود، سپاه دشمن نه تنها برنده شد بلکه با قهقهه از روی جنازمم رد شد xD
فکر میکنم به خاطر همینه که حالا وقتی خوده معمولیم که به زندگی عادیش برگشته رو میبینم برام رومخ و عجیب غریبه.
بگذریم (نصف پست درحال گذشتنیم 🥸)
یه متن کوتاه نوشتم، به نظر خودم که ارزش خوندن رو داره.
"آسمونِ شب میگیره وقتی صدای خنده هات کم میشه"
دیدگاهتونو بدونم خوشحال میشم :دی
- راستی اینم بگم یادم نره؛ امروز رفتیم بیرون. بعدششششش مامانم و خواهرم از ماشین پیاده شدن من و بابام موندیم..کلی بحث کردیم سر اینکه پیاده شیم یا نه..تهشم شدیم، بعد که برگشتیم (هیچیم نخریدیم) دیدم ایرپادم نیست :)))))
کل ماشینو گشتم..نبود که نبود، بابام گف شاید افتاده جایی که پیاده شدیم..دنده عقب رفت و رفت دید زرت یکی جامون پارک کرده..چک کردیم و دیدیمش!!!!
منم ذوق مرگگگگگ، بابام برش داشت...اما خب..خورد و خاکشیر شده بود چون اون بنده خدایی که اومده بود جامون زرت با تایرای قشنگش رفته بود روی ایرپاد بدبخت من D" لامصب تست استقامت میخواستی بگیری ازش؟:)))) اینهمه جااااااا باید حتما میرفتی رو ۱ سانت ایرپاد مننننن؟ شانسه دیگه 🥸🫀
بعدش که برگشتیم اومدم یه نسکافه درست کنم که هایپ شم و بلههههه، شیر ریخت روی رومیزی مامانم🥴
تهشم با دوستم دعوام شد. کلا روز محشری بود!
¹- اگر نفهمیدین..یه رقص تانگو رو تصور کنید که خودکار زنِ رقاصه و دستتونم یه مرده :دی (عجیب نیست! بکشین کنار!)
پ ن: دارم همه تلاشمو برای درست نویسی و چرت و پرت ننویسی میکنم. پس شماهم مهبرون باشین کامنت بدین. فدای شوما روجی.
- 01/06/18