post - 1549393541

بسیار میخندیدم.

Tuesday, 30 Aban 1402، 10:39 PM

شاید اگر یک روز با من درمورد چنین دورانی سخن میگفتند..بسیار میخندیدم

شاید اگر یک روز بیان میکردند که چه چیزهای احمقانه ای را انتخاب کرده ام برای درد کشیدن، حرف را با مشتی بر دهانشان به اتمام میرساندم.

اما اکنون من اینجایم..درست در میان تمامی معضلات کودکی و نوجوانی..در میان تمامی مشکلاتی که تصور میکردم از سر گذرانده ام.

با ورود پرحاشیه ات به زندگی ساده و معمولی ام دردهایی به من بازگرداندی که مدت ها بود از آنها فراری بودم..

نمیدانم چرا باید چنین اتفاقی می‌افتاد..اما هم اکنون من در میان لاشه های خونباری گم شده ام که هرکدام یکی از مقتولینِ تو و رفتار های عجیبت هستند؛ و دروغ چرا

از حضورم در اینجا ناراضی نیستم!

از حضور در مکانی که بوی خونِ شیفتگان تو را میدهد..تنفس در هوایی که بوی جنازه های فرسوده ی کهنه را میدهد گله مند نیستم.

نمیگویم خوشحالم، هرگز؛ اما شاید دردی که تو میدهی و عذابی که من میکشم..پلی باشد میان ما.

میان من و تو

میان تمامیت من و جزئی از تو 

و میان تمامیِ دغدغه های کودکانه ام

اگر روزی میگفتند تو را که ببینم قلبم از سینه در خواهد آمد و مغزم با سرعتی برابر با سرعت نور زیبایی هایت را پردازش میکند..بسیار میخندیدم :))))

  • روجی ؛
  • 02/08/30

نظرات (۲)

  • Ɖяιиκ ‌ ‌
  • واهاهاییژپطنطتطدطو
    کیه اون ژذاب لعنتی؟
    پاسخ: شناختنی نیست.
  • Ɖяιиκ ‌ ‌
  • خیلیم عالی
    پاسخ: :)))

    ارسال نظر

    کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    Magic Spirit