نگاهم که میکرد حس ضعف تمام وجودمو میگرفت. اول خودمو نگاه میکردم، مرتب میکردم، صدامو صاف میکردم و لبخند میزدم، اما ناخودآگاه تمام وجودم پر از نقاط ضعف کوچیک و بزرگ بود که تحمل خودم رو برام سخت و سخت تر میکرد. اگه زشت به نظر بیام چی؟ حرف بزنم فکر نکنه بی ادبم ؟ اگه حرف نزنم نکنه بگه منزوی و گوشه گیرم؟
موهای فرفریم میرفتن روی مخم، به حدی که دلم میخواست در لحظه یه قیچی داشتم تا از ته بزنمشون؛ همیشه توی همون تایم چندتا وز وزیِ کوچولو از پشت سرم میریختن توی صورتم و به اعتراض فریاد میزدن که "آهای، ماهم دل داریم! مگه فقط موهایی که شق و رق وایمیستن و ادبو نزاکتو رعایت میکنن دوست داشتنین؟!"
نگاهش که روی موهام قفل میشد حتی وزوزیا هم از استرس ساکت میشدن، دیگه تنها عضوی از بدنم که قدرت تکلم داشت قلبم بود.
انگار که میکروفون رو داده باشن دستِ یه خواننده یِ ناشی و بدصدا، انقدر جیغ و نعره میزد که مطمئنم اگه یکم نزدیک تر بودیم بهم میگفت "کَر شدم دخترجون، خفه ش کن!"
قلبِ بی عقلم حتی به خوندن هم راضی نبود، میرقصید، تو قفسه ی سینم انواع اقسام حرکات شدنی و نشدنیو امتحان میکرد، انگار مثلا اومده تلنت شو تا خودشو به آدمِ ساکتِ رو به روم اثبات کنه. احمق احمق احمق
اون داورِ زندگیِ لعنتیِ نکبت بار تو نبود..
کاش یکی بهم میگفت..کاش یکی بود بهم بگه مهم نیست اون موهای صاف رو ترجیح میده، این به معنی زشت بودنِ فرفری های من نیست.
کاش یکی میزد تو صورتم میگفت به اون ربطی نداره تو چه حرفی میزنی یا نمیزنی.
کاش یکی بود بهم لبخند میزد، میگفت تو دوست داشتنی تر از اینی که بخوای خودتو به خاطر نظر و دیدگاه اون آزار بدی. میگفت تا دیگه قلب نادونم به خاطر یه نگاه یا یه لبخند شیرینی پخش نکنه؛ تا فرفری هام از خوشحالی یهو از زیر موهایی که به زور صدتا اتو صافشون کردم بالا نپرن.. مغزم تو گوشام جیغ نکشه، پاهام نخوان تا ابد ژله باشن و مثل یه ژله تا تهه دنیا بدوَن.
کاش یکی بهم میگفت اینکه بهم بگه زیبام اونقدرا هم مهم نیست.
اینارو نفهمیدم، تا وقتی آدم ها دونه دونه از کنارم رد شدن و بهم لبخند زدن، گفتن زیبام، گفتن "اوه، چه فرفریای نازی! مال خودتن؟!" گفتن "چشمات چقدر قشنگه" به حرفام خندیدن و با حرفام به فکر فرو رفتن و گفتن "چطوری میتونی انقدر قشنگ صحبت کنی"
نفهمیدم تا روزی که خودم از کنارش رد شدم.. جای اینکه روبه روش وایسم تا قلبم بندری بزنه و پاهام شل شن؛ از کنارش رد شدم، با موهای فرفری، وز وزیای شیطونم واسش دست تکون دادن، قلبم با تمام وجودش جیغ زد و مغزم بهش گفت " خداحافظ آقا گرگه، تا لبخندی دیگه..بدرود!"
و من ترکش کردم، ترکش کردم و گذاشتم وزوزک های وزه م براش زبون دراز کنن.
دیگه مهم نیست، اگه موهام سیمِ تلفنی باشن که هرروز برمیداره تا به یکی دیگه زنگ بزنه؛ مهم نیست، اگه تو مسابقات ماراتن عُشاق، پاهای من دوتا ژله ی سست عنصر باشن. دیگه مهم نیست اگه دوستم نداره..
چون من با آقا گرگه خداحافظی کردم
چون من به گله برگشتم.
- 03/05/11
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.