هفتِ مردادِ هزار و چهارصد و سه.
یازده و چهل و هشت دقیقه ی صبح، کلاسِ آنلاینِ فیزیکِ یازدهم.
از آخرین کلاس های آنلاین فیزیکم چیزی حدود سه سال میگذره، روزهایی که کلاسو باز میکردم، حضورمو میزدم و بعد میومدم بیان و تا آخرِ ساعت فقط چرت میگفتم و با دوستام خوش و بش میکردم.
چه بچه ای بودم، شیطون، پرانرژی، نادون. اما خب.. همون کلاس های آنلاین انرژی منو میبلعید و شیطونیمو خفه میکرد.
دوستایی که از خودم بدتر بودن، مبالغه گرتر، بی ذوق تر، خسته تر.
همه مثل هم بودیم، یه عالمه آدمِ خاکستری که از دنیای واقعی پس زده شده بودن.
اسم های جدید، شخصیت جدید، رفتار جدیدی برای خودشون میساختن و بعد، خوشحال بودن.
حالا اینجا واسم یادآور دوست ها و خاطرات خاکستریمه، چیزی که هرگز واقعی نبود، مثل توهمی شروع شد و بعد به پایان رسید..
بیان، روژیِ خاکستریِ وجودمه.
حالا دیگه وسطِ کلاسِ فیزیک نمیام با دوستام حرف بزنم، درسام مهم تر از اینن که بپیچونمشون.
دوستام، خودم، بیان و زندگیم متفاوت شده.
با دلتنگیِ خیلی زیاد برای روزهای خاکستری..از روزهای سیاه.
یازده و پنجاه و پنج دقیقه، تمام.
- 03/05/07