روزها درگیر پرسشی بودم که در حقیقت جوابش را میدانستم؛
اما آرزو میکردم میشد خود بیانش کنی..زیرا حتی دردِ حقیقت هم برای من اگر از سوی تو رسد همچون مخدریست که خط میان آسمان و زمین را در کنارم به پایان میرساند.
آری، میدانم اگر روزی ناچار شوی بین من و او انتخاب کنی با تمام وجود از روی جنازه خونینم رد خواهی شد و به مناسبت این پیروزیِ افتخار آفرین او را به بوسه ای مهمان خواهی کرد، اما اگر این کلمات میان لب های زیبای تو برقصد دردش کمتر خواهد شد..
کماکان در عجبم زندگی چگونه میتواند انقدر بی رحم و در عین حال ابله باشد!
به گذرش که مینگرم احساس میکنم مشعلی سوزان را به دست کودک نوپایی داده اند تا تمام خانه را آتش بزند..
زندگی بی رحم و است آه عزیزِ من! تو بسیار بی رحم تر..
چنگال هایش را بر تنم میکشد و دست هایت را بر تنش میکشی؛
قهقهه های مبتذلش گوشم را پر میکند و خنده های زیبایت آرامش را به او هدیه میکنند.
میان من و زندگی، میان من و تو
میان ما
دریست به سوی جهنمی که خود ساخته ایم، از عشق های بی ثمر، گریه های بی اثر و نعره های بی ارزش
اما من تو را با تمام وجود پرستیده ام و این برای من نمادیست افتخار آفرین..
هر زمان در هر کجا به من نگریستی و گفتی دوستت نداشته ام
من دست هایت را بر قلب آزرده ام نگاه خواهم داشت تا تاثیرِ لالایی متلاطم صدایت را بر وجود زخمی ام بشنوی..
- 02/10/01
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.