چقدر مسخرست این زندگی
مثل یه اتاق تاریک پر از صدای جیغ و زجه ی مریضا؛ بعضیا خودشونو به در و دیوار میکشن و میخوان رها شن، میخوان فرار کنن.
بعضی ها هم سرخوشانه میخندن و رو دیوارای سیاه اتاق با خون همدیگه نقاشی رنگین کمون و خورشید میکشن.
بعضی ها، تو خودشون جمع شدن و مظلومانه از تمام کائنات میخوان رهاشون کنن، برای مغز های زخمی همدیگه لالایی میخونن و ستاره های شب رو توی تصوراتشون خاموش و خاموش تر میکنن، هر ستاره یه آدم.
اما در این بین فقط عده ای، به دنبالِ گریز نیستن، فقط عده ای سیاهی رو قبول کردن..فقط عده ای؛ با روشنی وجودشون تلاش میکنن که اتاق رو نورانی تر جلوه بدن. درنهایت، اینجا قبرستونی بیش نیست.
قبرستونی پر از عروسک های گریان و خندان..پر از اشک ها و ارزو ها و لبخند هایی که در میون تمام زمزمه های هذیون وار مشتی جسد دفن شدن.
- خب، میدونم مخاطبای این وبلاگ خیلی کم شدن (کاش میشد آنفالو کنن.) اما دوست داشتم چنلمو بذارم براتون. یه دیلی سادست پر از هذیون و چرت و پرت؛ خوشحال میشم شماهم باشین.
- فیلتر شکن روشن بشه لطفا "
- 01/01/25
و امید، به قول معلم ادبیاتمون، یه سرابیه که اگه نباشه هممون از تشنگی میمیریم.
خوبی *-* ؟