post - 1549393541

متاسفم

Monday, 6 Azar 1402، 11:44 PM

هرروز فالوورای این سرزمینِ مردگان دارن بیشتر و بیشتر میشن..

ولی حضور کمتر و کمتر :0

خیلی هم حائز اهمیت نیست، تا بوده چنین بوده.

 

امروز جلسه ی مشاوره داشتم، به آخراش که رسید مشاور مدرسه ازم خواست از دفترش بیرون برم تا با مامانم تنها باشه، دقیق نمیدونم چی بهش گفت اما وقتی مامانم از اون اتاقکِ گرم و پرتنش خارج شد چشماش اشکی بود..

تو مسیر خونه ازم پرسید " فکر میکنی به مشاور نیاز داری؟" اول نگاهش کردم..ولی از التماسِ تهه چشماش میدونستم جوابی که میخواد بشنوه چیه.

"نه"

فکر میکردم نیاز دارم..؟ مطمئن بودم که نیاز دارم؛ موضوع واضحی بود که حتی مشاورِ تحصیلی مدرسه هم بعد از چندماه دیدنم متوجهش شده بود. ولی به نظر میومد مامان هنوز نتونسته هضمش کنه.

چند وقت پیش وایسادم رو به روی مشاور.. گفتم " من نیاز به توجه دارم، اما جلب توجه بلد نیستم! کمکم کن" 

گفت "خودت به خودت توجه کن"

ولی مگه یه آدم تا کِی میتونه خودشو دوست داشته باشه؟ تا کِی میتونه با تنهایی و بی کَسی کنار بیاد؟ من نمیتونم با هیولای توی وجودم که هر لحظه بلند و بلندتر فریاد میزنه بی ارزشم مبارزه کنم. من نمیتونم با صداهای عصبیِ آدم های طلبکار توی مغزم مبارزه کنم!! 

همین الان صدای دستمالِ توی دستای مامان میاد.. هنوزم گه گاهی اشک هاشو پاک میکنه، اون روز به مشاور گفتم مامان امادگی روحی اینو نداره که بفهمه من حالم خوب نیست، بهم قول داد به مامان نگه..

ولی گفت، حالا عذاب وجدان داره منو میبلعه..ترسُ وحشت گلومو گرفته.

نه راهِ پس دارم نه راه پیش، دارم غرق میشم.

مامان؛ متاسفم.

  • روجی ؛
  • 02/09/06

نظرات (۳)

صبر کن تو مدرسه میری؟؟ چرا فک میکردم بیست و خورده ای سالت باید باشه:]
پاسخ: آرههههه D;

جدی کاش بود.. ولی باورم نمیشد کسی فکر کنه من بیست سالم باشه T-T 
  • Ɖяιиκ ‌ ‌
  • منم یه سری به مشاورمون پیام دادم در مورد مشکلاتم ولی خب هیچوقت فرصتش نشد باهاش رو در رو حرف بزنم
    حالا که فکر میکنم اصلا همون بهتر که حرفی نزدم
    شاید برای خودم بد میشد
    نمیدونم
    پاسخ: منم نمیدونم والا D:
  • پیخوش 🌨️✨
  • پسر امیدوارم جدا اوضاع بهتر شه...

    یه چیزی که اینجور مواقع اذیت کننده است اینه که خانواده عموما حالا محض «دلسوزی» هم که شده بیشتر موجب استرس و اضطراب میشن تا اینکه قدمی برای حل مسئله بردارن...
    تجربه مشاوره رفتن چیز عجیبیه... حس سنگین بد ای داره...
    یه مدت پیش هم از دوستان سلامت عرض کردن وقت مشاوره تنظیم میکنن که برم ولی خب محض اینکه خانواده سر رسیدن گفتم لطفا برای یه روز دیگه تنظیمش کنین و خب... هنوز نرفتم...
    برای من توضیح و توجیه حال بدم برای یه آدم غریبه مسئله عجیبیه؛ نمیتونم کنار بیام باهاش...
    پاسخ: ممنونم D:

    آره دقیقا همینطوره متاسفانه، خانواده ها هنوز با گاردی که نسبت به این موضوع دارن خیلی خودشون رو آزار میدن و نتیجه ی این آزار هم میشه اتفاقاتی از این قبیل..
    واقعا سخته، من اوایل فکر میکردم توی جلسات مشاوره قراره معجزه بشه؛ اما اصلا اینطوری نبود و حتی گاهی حس ضعفم بیشتر هم شد.
    من متاسفانه یا خوشبختانه با دفترم خیلی آروم و خوشحال ترم :)))

    ارسال نظر

    کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    Magic Spirit