امممم..داستان روژی و پیرمرد رو امروز تو وب محدثه دیدم
و دلم خواست اینجاهم ی کپی ازش داشه باشم..
احتمالا بعدشم رقص جدایی رو بذارم
اینو در وصف پیرمردم نوشتم :)))
سلام :)
خوبی ؟
زیاد پرچونگی نمیکنم...هرچند میدونم هرچقدر ورور کنم ب نظر تو شیرینه...خودت گفتی!!!
مهم نیست..دلتنگتم..
تو چی؟ دلت تنگ نشده ن ؟!
میدونم میدونم..
کاش بودیا..خیلی خوب میشد..
کاش میشد برات باشم..
خیلی دلم میخواس میتونسم بغلتو برای خودم کنم
میدونی چیه ؟ اسم حسم بهتو میزارم "بغله ی پیرمرده نامرد!!!!!!'
عاره بسی بهت میاد ؛>
خیلی دوس داشم میشد یکم درداتو بگیرم ازت
خیلی دوس داشم من اون کسی باشم که زخماتو پاک میکنه
ولی....من نشسم ی گوشه
پرچونگی کردم؟ نه نکردم!!!!
ساکت نگاه کردم!
که چطور مال تو شد
که چطور مال اون شدی
که چطور رفتی...
حالا دارم داد میزنم...اما کسی نیس ک بشنوه..اینجا زیادی خلوته..
ب یاد تو فقط از اسمون عکس میگیرم...فق از طبیعت...ب یاد حرفای اون روزت
ولی من هنوز
همونجای قبلی
همون ساعت قبلی
همون لحظه ی قبلی
همونطوری
همون احساسه قبلیو بهت دارم :)
با عشق، روژی خره ی تو..
+میدونسین وقتی مینویسم کامنتاتون خیلی بهم حس خوبی میده ؟
- 00/04/07