سلام پیرمرد!
ایندفعه توی روشناییه روز برات می نویسم..
دیشب خوابتو دیدم..نمیدونم..شاید چون دارم دوباره برمیگردم ب تو و خاطراتت ؟
امروز خیلی کسل کننده س..درست مثل روزای اخر عیده که دیگه توی باغ گشتن و تاب سواری برامون خسته کننده میشد!
پیرمرد..دلم میخواست میشد دوباره توی قاب یه دوربین جا بشیم...
دلم واسه اونموقه ها که من سوار هواپیما میشدم و تو میشدی خلبان تنگ شده..دلم واسه بودنمون تنگ شده..
پیرمرد..دیشب نوشتم چی میشد اگر میفهمیدی حسم بهت چیه ؟
ولی...پیرمرد..تو فهمیدی نه ؟ :)
تو فهمیدی ک رفتی درست نمیگم ؟^^
هیچوقت یادم نمیره..اون زیرزمین..اون چادر..اون بازی..
پیرمرد من اینارو واسه تو نمینویسم...مینویسم واسه کسایی که میخوننش...ولی پیرمرد...اونا حرفامو باور نمیکنن!!
هنوزم یادم میاد!
که اون چطور بهت گفت من بهش گفتم دوست دارم!
یادمه که بهم گفتی خودتو اذیت نکن چرت و پرت زیاد میگه...
یادمه که خندیدم اما سرم داغ شده بود از حقیقتی که ب زبون اورده بود..
ت حقیقتو فهمیدی پیرمرده دندون خرگوشی من...و همین باعث شد که دیگه مال من نباشی!
فردایه اون روز بازم یکی از روزای عید بود...بازم رفتیم باغ..بازم هواپیما بود...اما خلبانش دیگه نمیخواست با اون هواپیما پرواز کنه!!
بعد از اون روز..دیگه کمربند هواپیمایی بسته نشد..اقا معلمی جواب سوالارو در گوش دانش اموزش نگفت...دیگه گروهی ساخته نشد...
بعدم شد میدون جنگ..
پیرمرد...یادته ؟
یادته ی بار افتادم و تو زودی اومدی ببینی سالمم یا نه ؟
ولی بعد...بارها منو به زمین انداختی.. ی بار سرمو زخمی کردی.. ی بار پام پیچ خورد..باعث و بانیش تو بودی..ولی مهم نبود!
یادته؟ با گریه ازت پرسیدم چرا اینطوری شدی ؟ چر دیگه باهام دوست نیستی ؟ چرا دیگه دوستم نداری ؟
و تو بهم گفتی که هرچی تا اون روز گفتی درمورد اینکه تا ابد دوست دارم و دوستت میمونم دروغ بوده...
گفتی دروغ گفتم و این از همش دردناک تر بود پیرمرده دندون خرگوشی...
با عشقه امیخته به درد...روژی خره!
نظراتتون...
- 00/04/08