قبرستانِ دخترکی خندان، که روز و شب با لبخندی به پهنای صورتش مینوشت، از آرزو ها و شادی هایش، غم ها و پریشانی هایش، از رویاهای تلخ و شیرینش و خواب های مبهمش، تا بماند یه یادگار، از غم نهفته ی پشت صدایش و اشک های بی صدای افکارش. مینوشت، تا فریادش را، دفتر ها، برگه ها، و صفحات بیان کنند. تا شادی اش را کلمات و جملات، و اندوهش را قلم نمایان کند. - با شاخه گلی سپید وارد شوید.
چجوری دو تا شخصیت اصلی پیش هم موندن با اینکه اون دختر اب و هوا باید تو دنیای دیگه میموند ولی پسر نجاتش داد(ساری ولی حافظه م یاری نمیکنه اسماشون رو یادم نمیاد)
اگه کسی دوست داشته باشه
به هر قیمتی که شده پیشت میمونه
بهم قول بده همچین کسی رو پیدا کنی
کسایی که تا یه جواب ساده نمیدی ولت میکنن رو بنداز دور
افرادی رو پیدا کن که بهت وفادار باشن
تو هم بهشون وفادار باش
باشه؟
به جوجوت قول میدی همچین کسی رو پیدا کنی تو زندگیت؟
قول میدی خوشحال باشی باهاش؟
یه زندگی خوب بسازی حتی اگه من نباشم پیشت؟
قول میدی بهم؟
میدونی که چقدر دوست دارم
و بیشتر از همه میخوام شاد باشی
به خاطر من شاد باش باشه؟
حتی اگه زندگی اذیتت کرد
اهمیتی بهش نده
چون تو یه جوجو داری که اینجا منتظرته و میخواد خوشحال ببینتت