1402/05/31
مدرسه داره تموم میشه، فردا آخرین آزمونه.
همه رو خراب کردم.. بهونهام موجهه؛ حداقل برای خودم.
تو تک تک شیارهای مغزم، تار و پود روانم
همه جای وجودم یه تیکه از تو داره روحمو میبلعه.
دلم برات تنگ شده..
هنوز باورم نشده، که دیگه نیستی.
عمو..یادمه همیشه عاشق این بودی که چقدر ادبیاتو دوست دارم، میگفتی خیلی مفیده..میگفتی مطمئنی یه روز من نویسنده میشم.
عمو روحم داره متلاشی میشه..حتی نمیتونم بنویسم...
میدونستی شعری که روی مزار قشنگت گذاشتن رو من انتخاب کردم؟ میدونی چقدر به خودم میبالم که لایقش بودم؟!
عمو.. کاش بودی تا بتونم یه بار، فقط یه بار دیگه بشینم کنارت.
تا فقط یه بارِ دیگه.. بپرسی کلاس چندمم.
بعد تهش بگی، مطمئنم موفق میشی، از اینجا میری همهی ماروهم میبری.
عمو موفق نمیشم، قرار بود من ازینجا برم..چرا تو رفتی؟!
چرا رفتی انقدر دور؟!
کاش من جات بودم..کاش من میمردم، بعد عشق میشدم؛ میرفتم تو قلب مهربونت.
عمو الان واسه من رنج شدی، غم شدی، شدی مرگ..شدی زنده مردن
دارم تجزیه میشم عمو..به مولکول های خیلی ریزی از دلتنگی.
چرا رفتی؟!
- 31 Mordad 02 ، 23:24
- ۰ نظر