بارون..بارون..بارون!
دخترک خوشگل و نازم! آخرین باری که بهم لبخند زدی یادم نمیاد..
اما اینو مینویسم..به خاطر لبخند های قشنگت. برای گوشه چشمات که چین میخوره و گونه هات که برآمده میشن. واسه صدای ملایم خنده های پر از شیطنتت و شوقِ توی حرفای پلیدانت.
زشتولم.
من خیلی نیازمند و غمگینم، حتی زیباییت هم دیگه کافی نیست! وقتی میبینم کنار یکی دیگه میخندی و شادی، وقتی میفهمم دوستش داری دلم میخواد "بفروشم خودمو به ارزون ترین قیمتی که تو فکرشم نکنی بعد... بشم یه جسد"
کاش میدونستی چقدر دوست داشتنی هستی! میدونستی خنده هات چقدر ارزش داره.. گاهی به گذشته که فکر میکنم با خودم میگم شاید مشکل منم.. البته که مشکل منم، همیشه من بودم.
حضورم، وجودم، روحم..تماما یه اشتباه بوده؛ اشتباهی که هرگز جبران نمیشه، مگر با مرگم.
اما تو هرروز اینو به یادم میاری.. که مشکل منم.. که خسته کننده م، ازار دهنده و تکراریم. تو هرروز توی صورت من نگاه میکنی.. با اون چشمای نافذت به من زل میزنی... و شت!
کاش میدونستی وقتی نگاهم میکنی چه حس مضحکی دارم. حس کم بودن، کافی نبودن، زشت بودن.
با این حال جدیدا انقدر کم نگاهم میکنی که حتی درست یادم نمیاد چشمات چه سیاهچاله ای بودن!
لطفا " پیدام کن قبل ازین لعنتی، این زندگی کیری صنعتی"
من دارم غرق میشم و خیلی خستم.. اولین بار که دیدمت فکر میکردم قراره ناجیِ من باشی، ولی تو فقط سنگ شدی توی جیبم.. و هر لحظه من رو پایین و پایین تر کشیدی.
حالا من دیگه نفسی ندارم و تو رهام کردی، به تنهایی گریختی! رفتی بالا، بالا، بالاتر.. بارون..بارون..با اون.
- 24 Azar 02 ، 18:57
- ۰ نظر