رویای آزادی..
- 14 Shahrivar 00 ، 16:46
- ۲۲ نظر
وقتی چشمانت چشمانم را پیدا کرد
حس کردم جهان ایستاده
زمانی که چشمانت نمناک شدند
آتشی درون وجودم روشن شد
و وقتی قطره ای اشک از آن معجزه گرهای زیبایت چکید
آن آتش قلبم را سوزاند
جهان به حرکت واداشته شد
چشمانت بسته شد
و هر آنچه مرا ساخته بود...در آن چشم های بسته زندانی شد
پ ن : متاسفم ک باز زدم تو فاز نوشتنه عاشقانه های چصکی ¬_¬
بعضی وقتا زندگی خیلی سخت میگذره
اگه امشب یا امروز روز بدی داشتید
بیاید فراموشش کنیم و لبخند بزنیم
اگه زندگی براتون سخت شده بدونید یکی هست که دوستون داره و همیشه پیشتون هست
و تمام این اتفاقا یک روز بلاخره تموم میشن
روزای بهتری در راهه پس امیدتون رو از دست ندید
شب همه تون پر چیزای قشنگ^-^💜
سراب رد پای تو، کجای جاده پیدا شد ؟
کجا دستاتو گم کردم، که پایان من اینجا شد ؟
کجای قصه خوابیدی ک من تو گریه بیدارم ؟!
که هرشب هُرم دستاتو، ب اغوشم بدهکارم ..
تو با دلتنگیای من
تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری ..تظاهر میکنم هستی
با دیدن درختی که در سرمای زمستان خم شده بود و تمام برگهایش ریخته بود اولین قطره اشک از چشماش فرو ریخت
چه بی رحمانه خم شده بود زیر فشار باد سوزاننده ای که می وزید و چه بی پناه بود میان فضایی عاری از عشق و امید
میدانست که روزی بهار باز می رسد و درخت جانی دوباره خواهد گرفت، پرنده ها می آیند و درخت اقاقیا دوباره شکوفه میزند، اما می ترسید از بهار پیش رو، از بهاری که گل ها دیگر در آن بویی نداشته باشند و از درختی که هرگز شکوفه ندهد
می ترسید از بار عشقی که چندین ماه بود به تنهایی به دوش میکشید
می ترسید از نداشتن فرصتی دوباره، رفتنی بدون برگشت و گریه ای بدون خنده
از پله ها پایین رفت اما وجودش هنوز در همان اتاق کوچک باقی مانده بود
چه مظلومانه تقاضا میکرد قلبش برای برگشت
چه ظالمانه می سوزاند قلب عاشقش را آتش بی مهری
حقیقت انکار شدنی نبود...
درخت اقاقیا بی شکوفه اش خم شده بود
عشق بی معشوقه نابود شده بود....
پ ن: عه..اینو
یادمه ی مدت قرار بود بنویسمش 😀😂
و روحم تور دید و گفت "اوه، اینجایی ؟ داشتم دنبالت میگشتم!"
خب خب اومدم چند کلمه حرف بزنم•-•
خب خب میدونید رو زرافه یا روژینا حساسم•-• که چیز تازه ای نیست
حالا یه نفررررررررررر یه نفر که اسم نمیبرم بهش نزدیک شده•-•
از همین تریبون اعلام میکنم بهش از گل نازک تر بگی تو میدونی و من•-•
این ظاهر کیوتم رو نبین گول نخور اگهعصبانی بشم میتونم یه خونه رو با خاک یکسان کنم•-•
و اگه بفهمم ناراحتش کردی یا یا یا ........... هزار منهای هفت چند میشه فرزندم؟🙂
از همین تریبون اعلام دشمنی میکنم با این که نمیشناسمت•-•
و فایتینگگگگگگ
چون از این به بعد من حواسم بهتون هست از یک متر نزدیکتر بهش نمیشییییییییییییییییی
#مخاطب دار
بابای•-•
چرا باید ب خاطر بیشعوری ملت ننویسم ؟ :|
غلط میکنم باوو
هرکی دوس داش داش هرکی نداش شرش کم 👋🏻
ولا
شبم را به تو میبخشم..نور را با لبخندت به من هدیه ده
من گاهی نیاز دارم یکی مثل خودم بیاد تو زندگیم..
همینقدر سمج، همینقدر پاپیچ، همینقدر ساده..
فک کنم فرندشیپمون جالب شه.