post - 1549393541

من راضیم.

بچه که بودم، مامانم همیشه وسایل دست دوم میخرید.

پول داشتیم، فقیر نبودیم! 

ولی قبول نمیکرد که چیزای نو بخره، واسه همین همیشه ترجیح میدادم با بابام برم بیرون تا چیزای بهتری گیرم بیاد.

پالتو هاش رو چندین بار میدوخت، تا وقتی انقدر کوچیک میشدن که بابام قایمکی دورشون مینداخت

کفش زیاد نمیپوشید..میگفت سایز پای آدم زود زود عوض میشه خوب نیست..همیشه دمپایی پاش بود

زود پیر شد، موهاش زود سفید شد..دیگه زیبایی سابق رو نداشت، اما رنگ موی دست دوم نداشتیم که، داشتیم ؟!

بابام ولش کرد، زن زشت نمیخواست، زنی که لباس پوشیدنش شان خانوادگیشو پایین بیاره نمیخواست

الان، سی سال از اون موقع میگذره، بهترین برندها هم دیگه برام تکراری شدن.

تلاش کردم! 

میخواستم اون زندگی ای که هیچوقت نداشت رو داشته باشه

 اون دغدغه ای که همیشه همراهش بود براش بی معنی بشه

کار کردم، درس خوندم، جوونیمو گذاشتم تا به اینجا رسیدم.

اما..بعد از سی سال، هنوز مامانم از دست دوم فروشی خرید میکنه..

هنوز پالتو هاش پر از وصله پینه ن

هنوز کفش نمیپوشه..

میگه " بذار من ذره ذره جمع کنم، شاید یه ساعت بهتر برای زنت گرفتی"

اونموقع هم، میگفت " بذار اینا جمع شه، بلکه بابات بتونه کت و شلوار مناسب تری موقع کار بپوشه"

روز اول:دوست صمیمیت

post - 1549393541

سوال های یک ذهن مشوش

کسی بیداره ؟ دلم میخواد چندتا سوال بپرسم

 

 

دین طالبان چیه ؟!

فمنیسم، نظرتون درموردش؟

ایران. دولت، ملت، مسئولین، مردم.. چی شد ک ب اینجا رسید ؟

قتل عام های انجام شده ؟

زندگی چیه ؟ ارزشمنده یا بی ارزش؟

افسردگی ؟ چیه اصن ؟!

همین بسه..

post - 1549393541

ی روز...ی جا

میفهمم چقدر داری اذیت میشی

و از خودم متنفرم ک نمیتونم کاری برات بکنم عزیزه من..

  • 16 Mehr 00 ، 22:34
  • زرافه کوشولو من فور اور*^*(زرافه خودمه-.-)
  • ۳۴ نظر

خودمم میگم 

 

+ خب..به نظرم اومد پستو بذارم سردر وب هرکی خواس بگه :>

جملاتتونم اضافه میکنم بهش

و اینکه با عرض پوزش کامنتایی ک با محتوای پست هماهنگ نیسن رو عدم میزنم

جاست دیس :>

  • 16 Mehr 00 ، 01:41
  • زرافه کوشولو من فور اور*^*(زرافه خودمه-.-)
  • ۷۴ نظر
post - 1549393541

سلام، سلام، سلام!

اگر در حال خوندن این پست هستین، دو حالت وجود داره!

یک : یکی از فالوور های گوگولی مگولی پگولی منید!

post - 1549393541

I know, you know, we know..

  • 11 Mehr 00 ، 12:31
  • روجی ؛
post - 1549393541

سوال:

سوال: ۱۵ نفر دور یک میز نشسته اند. هر یک از این ۱۵ نفر راستگو یا دروغگو است و همه ی این ۱۵ نفر میگویند "تمام دوازه نفر غیر مجاور با من دروغگو هستند" چندتا از این ۱۵ نفر دروغگو اند ؟!

post - 1549393541

مدرسه

اصلا دلم مدرسه نمیخواد

این شرایط به گونه ای روی نِروَمه

نوت برداری حرصم میده

پر کردن سوالای کتابا رو مخمه وقتی تابستون کلی اینارو توی جزوه هامون مرور کردیم

چرا باید با مقنعه جلوی وب کم ورزش کنم ؟! دلیل منطقیش چیه ؟!

دوست دارم زودتر تموم شه

تا به خودم میام شب شده

۸ صب پاشو

۳ ظهر تموم شه

۳ ساعت یا بیشتر تکلیف بنویس

یکی دو ساعت تست بزن

تهش ؟ ساعت هشت شبه

شام بخور

فیلم کلاسای عقب موندتو ببین

بخواب

واقعا وضعیتم همینطوری میشه :|

۵ تا ازمون جامع کم نیست ب خدا!

به طرز افتضاحی دلم برای تابستون تنگ شده

برای نوشتن

برای پلاس بودن توی بیان

و برای ازادیش

من خیلی از نویسندگی دور شدم و این جدا آزارم میده‌.

post - 1549393541

هو هو! تولدته ؟ *-*

ساعت هفده و چهل و چهار دقیقه و پنجاه و پنج ثانیه..

با صدای الله اکبر ؟ یا شایدم با حی علی صلاه ؟ ممکنه موقع گفتن لا الله الا لاه بوده باشه ؟

نمیدونم..

ولی بود، دقیقا همونجا، بود و واقعی هم بود!

کسی خواب نمیدید، کسی رویا بافی نمیکرد..همش حقیقت داشت

یه موجود کوچولو..شاید مو نداشته..ینی دماغش قرمز بوده ؟ چشماش چی ؟ کِی بازشون کرد ؟

چند کیلویی بود ؟ شاید اصن گرم بوده نه ؟ مثقال چی ؟!

خیلی گریه کرد ؟ پرستاری که اونجا بود تلاش کرد آرومش کنه یا ولش کرد یا گلوی ظریفش آسیب ببینه و صداش خشدار بشه ؟

اونموقع اونجا نبودم..نمیدونم کِی کلمات رو یاد گرفت..اولین بار کِی از روی دوچرخه افتاد ؟

من اونجا نبودم. اولین روز مدرسه پیشش نبودم، دومی هم همینطور، و چهارمی..آخرین روزشم نبودم!

ولی یه روزی بالاخره منم وارد داستان زندگیش شدم، 29 شهریور..سالِ 1399

جر..همه چیز با یه دشنمی شروع شد، و به همچین چیزی ختم :)

خیلی بخوام ساده بگم..واقعا الان قسمت بزرگی از دلیل زندگیمه..

یه گوشه توی قلبم..اون ته تها

دور از همه ی آدما و احساسات، یه خونه ی کوچولو داره..به نظرتون یه جوجه کوچولو خونه ش چقدر میتونه باشه مگه ؟ :)

بذارین روراست باشم..عاشق این خونه م..عاشقشم

خونه ای که بهترین دوستمو، جوجه ی منو، فسقلیه صدا قشنگه منو بهم وصل کرد.

احتمالا تا به امروز با رفتارام خیلی بهش آسیب زدم..ولی امیدوارم به همون اندازه هم براش مفید بوده باشم

انی وی..

میخواسم بگم که..

تولدت مبارک فسقلی 

دوست دارم، یه عالمه!

تو هرکاری که بکنی هرچی که بشه بازم جوجو کوشولوی منی

هرچقدرم که بزرگ بشی..بازم من بت میگم آجی کوچیکه

دوست دارم 

هوی!

 

دوست دارم!!!!

 

میدونم ناراحتی، میدونم این مدت خیلی اذیت شدی، این که فشار روته رو درک میکنم و متاسفم که مجبورم ازت دور باشم.

متاسفم که نمیتونم بغلت کنم و بهت بگم که همه چیز درست میشه

اما مطمئن باش، همه چیز درست میشه

همه چیز درست میشه چون ما هنوز همدیگه رو ندیدیم. چون من هنوز بغلت نکردم و چون هنوز حرص خوردنتو از نزدیک ندیدم

هنوز ی خونه واسه خودمون دوتا نداریم و تازشم! ما هنوز نرفتیم ژاپن :)

دوسِت دارم لعنتی..

با کلی عشق

زرافه ی خل و چله تو!

Magic Spirit