نظرت رو بگو!

 

- از همین حالا میگم  اگ قراره چرت و پرت بنویسین یا متنتون صادقانه نباشه نیازی نیست انجامش بدین با تکشر 

  • 25 Mehr 00 ، 15:48
  • روجی ؛

همه می گن دوست واقعی دوستیِ که قابل اعتماد و خوش اخلاق باشه. اما اصلا هم اینطور نیست!

باور کنین، با دوتا چشمای نیمه ضعیف خودم دیدم!

دوست خوب باید خوشمزه جات خودش رو با تو شریک شه و اجازه بده گازش بگیری. اصلا دوستی بدون بغل های آدم خفه کنو گاز های محکم مگه معنی داره ؟!

به شخصه دوستای زیادی ندارم، اکثر آدما میگن من خیلی خوی درنده و وحشی ای دارم . اما باور کنین من فقط برای افرادی که دوسشون دارم با دندون ساعت میسازم، همین!

آهای شما...بله بله خود شما

اگر علاقه مند به دوستی با منی زحمت بکشین همیشه تو کیفاتون کیت کت و اب اناناس داشته باشین، حتی اگه تو خیابون باشیمم من با قوه بویاییه محشرم بهتون میرسم.

حالا بی زحمت یکم اخلاقم فراموش نشه، البته اگه ندارین هم اشکال نداره. یه دونه گازِ ساعتی و مقداری خوراکیِ خارجکی کافیه!

 

- واقعا فکر نمیکردم این انشا رو برای نمره مهرماه بخواد :) دست و پام رو ویبره س 

..

post - 1549393541

فیکشن+ کمک ؟

چرا فیکشنی ب اسم نارنگی وجود نداره ؟! حس میکنم باید بنویسمش و به طرز وحشتناکی باید سد اندش کنم

 

 

میخواستم کمک بخوام

سداند رو ترجیح میدین یا ی رونده سد با پایانه هپی ؟

چه کاپلی کاپل اصلی باشه ؟

فلاف یا اکشن و وحشیانه و اینا ؟

فانتزی یا اسلایس اف لایف ؟

موردی بود خودتون اضافه کنین ~

سپاوس!

امروز اومدم درمورد چیزی حرف بزنم که خب..ممکنه خیلی از فالوور های این وبلاگ رو از من دور و حتی متنفر کنه.

دین!

قبل از شروع هرچیزی..ازتون میخوام که اگر آدمی تعصبی با اعتقاداتی از قبیل "دین من مهم ترین چیز منه" "تو یه کافری چون درمورد دین انتقاد میکنی" "جانم فدای امامم" هستید..این پست رو نخونید، بیاین سعی کنیم دوست بمونیم هوم ؟!

هرچند، دوستیمون صددرصد درست نخواد بود، چون خب..ما از دو طرز فکر متفاوت و سطح های فکری مختلفیم.

انی وی

میخوام بدونم..افرادی که توی شرایط کرونا، با همه ی این مشکلات. لباس های سیاهشون رو پوشیدن و به سوی کربلا راهی شدن، دقیقا چه منطق و شعوری توی کارشون دارن ؟ (الان یه سری فرد بسیار محترم میان میگن : اینهمه ادم میره شمال کسی هیچی نمیگه الان عذاداری ها مشکل داره ؟! عذاداریا همهههه با رعایت پروتکل انجام میشن :) اون دوست محترمی که میخوای اینو بگی! اونایی که رفتن شمال صدبرابر بیشعور تر از عذادار ها هستن خوبه ؟ الان شما راضی ای ؟!  ولی محض اطلاع من کاری به اون ها ندارم، نه حالا! ) ببینید واقعا کاری به این موضوع که چرا مردم میرن کربلا و برای کسی عذاداری میکنن که بلاب لاب لاب ندارم.

میخوام بدونم که توی این شرایط، چه لزومی بر انجام این کار هست ؟!

کدوم خدایی، کدوم پیامبر و کدوم امامی میگه : آقا تو جونتو بذار کف دست و پاهای برهنه ت و اشک ریزان به سوی کربلا قدم بزن، اون وسط کرونا هم گرفتی به درک! در راه امامت بوده.

همه ی این ها رو بیخیال..من هیچ ارزشی برای این قبیل افراد قائل نیستم، گناه کسایی که دور و برشونن چیه ؟!

به فکر خودتون نیستین بقیه چی ؟ 

میدونین مسئله چیه ؟ کسی که میره شمال، توی هتل میشینه، خیلی راحت توی کافه و رستوران غذا میخوره، ماسک نمیزنه  و ... کاملا یه انسان بی درک و شعوره.

اما...کسی که میره کربلا..از لیوان هایی که حتی یک بار مصرف هم نیستن (!) و بارها استفاده شده ( فیلم موجوده ) آبمیوه میل میکنه و ماسکی هم نداره...صد برابر بیشعور تره. 

دلیلشم، اینه که 98 درصد کسایی که میرن کربلا، صرفا میرن چون این توی وجودشون نوشته شده که "برو"

نه برای اینکه خیلی به امامشون علاقه مندن و واقعا عذادارن، الان نصف ما نمیدونیم برای چی عذاداری میکنیم..میکنیم که کرده باشیم ؟ 

اما اگر کسی میره مسافرت، لاقل خوش میگذرونه

هرگز نمیگم همه..اما کسی که برای امام حسین عذاداری میکنه، نذر داره، وظیفه دینی خودش میدونه..درک و شعور این هم داره که نمیتونه موجب مرگ کسی بشه..حالا شما برین ببینین واقعا این چند وقت اخیر عذاداری کردین..یا همه ش بر اساس باور ها و استناد های قدیمیه

و آها...

اونایی که میخوان بگن " ما میریم روضه که حس محرمی بهمون دست بده یا میریم که سینه بزنیم" باید بگم که..به قول مامانم " ادم هرجایی باشه هرکاری میتونه بکنه، به شرط اینکه بخواد"

خودزنی و خودآزاریِ روانی ، تو خونه ی خودتونم ممکنه ;)

با تکشر ازینکه تا اینجا خوندید، عمقش رو فهمیدین و نظرات مسخره ای نمیدین، چون همه چیز کاملا شفاف سازی شده. و ممنون بابت با شعور بودنتون! 

post - 1549393541

Oh Hannah

 

فقط میخواستم بگم من وجود دارم•-•

با آهنگ و ادیت مورد علاقه م اشناشید@-@

 

اوه هنا گویان صحنه را ترک میکند👩‍🦯👩‍🦯

post - 1549393541

بستنی فروشی

با بستنیِ توی دستش اشاره ای به دکه ی کوچیکِ پایین تپه کرد 

- بچه که بودیم، بهترین پاتوقمون اونجا بود. تابستون و  زمستون نداشت، همیشه برای ما اونجا بود.بستنیاش مزه ی بهشت میداد اما هیچوقت خریداری نداشت

بهش میگفتن بدشگونه، اخه همسرشو تک بچه ش وقتی خونه نبوده با گاز بخاری خفه میشن، ولی خودش..

همه فکر میکردن اشتباه از اون بوده که این اتفاق افتاده، ولی فقط ما بچه ها میدونستیم حقیقت چیه.

یادمه همیشه با صدای لرزونش میگفت "اگه شما نبودین من خیلی وقت پیش از زندگی کردن دست میکشیدم، اما با وجود شما بچه ها هرروز طلوع خورشید زیباتر به نظر میاد"

صبح ها وقتی میرفتیم دم میدونه محله منتظر هم می ایستادیم اونم دکه شو باز میکرد، کرکره هارو بالا میکشید و چراغ کوچیکِ وسط مغازه رو روشن میکرد.

همیشه وقتایی که پولی برای بستنی خریدن نداشتیم و پیشش نمیرفتیم خودش با هشت تا بستنی میومد سراغمون و میگفت لازم نیست پولی بدیم، میگفت تک تک ما رو جای پسر بچه ی از دست رفته ی خودش میدونه.

وقتایی که مامانامون میفهمیدن ازش بستنی خریدیم و باهاش حرف میزنیم میرفتن دور هم جمع میشدن و مدت ها ناله و نفرینش میکردن، میگفتن چیزی که از دست همچین آدمی بدشگونی درست شده باشه از زهرم بدتره!

آخرین باری که دیدمش چشماش پر از اشک بود، موهای جو گندمی بلند و زیباش اشفته تر از همیشه بودن و صورتش...صورتش قرمز بود و جای یه دست رو گونه ی سمت چپش به وضوح خودنمایی میکرد.

کنارش مامانم با لب های برچیده درحالی که کیفش رو محکم توی دست هاش گرفته بود ایستاده بود و نگاه های بدی حواله هیکل نحیف و بی گناهش میکرد.

رفتم سمتش، میخواستم دستشو بگیرم..میخواستم بغلش کنم و مثل موقه هایی که به ما رو اروم میکرد توی گوشش حرفای ارامش بخش نجوا کنم،

دستم که به تنش خورد به سرعت منو توی اغوش کشید، موهام رو با سرعت نوازش میکرد و می بوسید. اما به دقیقه نکشیده بود که مادرم من رو از بغلش بیرون کشید و گفت "حق نداری دست های نجستو به بچه م بزنی!

دستم رو محکم گرفت و منو کشون کشون به سمت خونه برد، هرچی دست و پا میزدم و تلاش میکردم اعتنایی نمیکرد.

وارد خونه که شدیم در رو بست و غرید "دیگه بسته، دیگه کافیه..که هرروز میری پیش اون پیرزنک خرفت بستنی میخوری اره ؟ پول میدم بهت که بریزی تو حلق اون زنیکه ی بدشگون ؟ تموم شد..

دیگه بسته هرچی بازی کردی، درس میخونی، میری دانشگاه و اینده تو میسازی."

دیگه ندیدمش، دیگه بستنی هاش رو نخوردم، بغلش نکردم. شهر ما مدرسه نداشت، فرستادنم یه جای دیگه پیش داییم. رفتم دانشگاه..بزرگ شدم

کار کردم..

ولی میدونی..وقتی برگشتم به شهرمون، از اون پیرزن مهربون فقط یه سنگ قبر مونده بود، و حقایق تلخی..که فقط بچه ها میدونستن

حاضرم قسم بخورم که حتی برای تشییع جنازه ش هم نرفتن..

+ پس...بیا اون دکه ی قدیمی رو از نو بسازیم، بیا خاطره ی اون زن رو به این شهر برگردونیم

 

پ ن : حوصله ندارم چکش کنم اگر اشتباه تایپی داشت فقط بهم بگین.

پ ن 2 : طبق مشاهدات انجام شده 13 ویو و 6 لایک داشتیم *-*!

پیشرفت چشم گیریه 

با تکشر از دسوتانی که این بنده حقیر در پیشرفت کمک میکنند و نقوص را میگویند. مدیریته بیتر دریمز

post - 1549393541

ترسناکه

ساعت چهار و سیزده دقیقه ی صبحه و من یه غلطی کردم چندساعت پیش یه پست ترسناک خوندم

نمیدونم چرا ولی اتاقم الان وایبش زیاد ترسناکه و کم مونده گریه کنم 😐

فقط نیاز دارم با یکی حرف بزنم

ولی مطلقا هیچکس نیس 😐

وای چی میگم..

صددرصد پست فردا پاک میشه

ولی واقعا کسی نیس ؟؟

گاهی در کنار کل قدرتی ک خودمون داریم

گاهی حتی با اینکه به این باور رسیدیم که تنهایی همیشه با ماست

گاهی حتی بااینکه میگن تو خودتو داری

لازم داریم یکی بغلمون کنه

یکی بهمون بگه همه چیز درست میشه

و ب جای اینکه ازمون بخواد قوی بمونیم

سعی کنه درکمون کنه

و بگه

من کنارتم

اگر شکستی، من به جات قوی میمونم

بگه دوستمون داره....

 

- نیازمند به یه همچین فردی برای چند روز اینده محض هضم غمی که به وجودم رخنه کرده.

  • 20 Mehr 00 ، 00:57
  • زرافه کوشولو من فور اور*^*(زرافه خودمه-.-)
  • ۳۹ نظر
post - 1549393541

پیچیده ترین ها

مسئله این است که ما ساده ترین چیز هارا نمیدانیم، اما در تلاشیم پیچیده ترین هارا کشف کنیم.

الان دارم به این فکر میکنم که نکنه وبم تیمارستانی شده باشه ؟

در و دیوارش رو که نگاه میکنم حس میکنم توی یه تیمارستان نشستم، پست ها مریضاشن و کامنت دهندگانم متخصصینی هستن که بالای سر مریض ها ایستاده ن و دارن نظر میدن.

اکثرا حتی نظر هم نمیدن و با یه نگاه به مریض هام سری از روی تاسف تکون میدن و رد میشن تا برسن به مریض های یک تیمارستانه دیگه! 

بعضی اوقاتم یه دو سه قرونی پول میدن واسه خرید تجهیزات بیشتر و مریضه بی نوا رو میسپارن به امون خدا..

من هم، شاید کسی هستم که آدمای عادی رو تبدیل به مریض هایی با ذهن هایی مشوش میکنم و با کارهام صدای ناله و شیون اوناهارو به قدری بلند میکنم که گاهی دکتر ها از درد موجود در فضا از اتاق ها خارج میشن و تلاش میکنن هیچوقت بهشون برنگردن.

 

null امیدوارم منظوری که درتلاش بودم برسونم رو رسونده باشم، دوست دارم بهم بگین چی برداشت کردین، چون توی کلمه کلمه ش کنایه داره.

 

nullحس میکنم دوست دارم این وب یه تغییر بکنه اما نمیدونم چی، شاید اضافه کردن یه بخش یا همچین چیزی ؟ ایده ای دارین ؟!

 

 

nullبه یاد مریض هایی که به دلیل بی توجهی های افراطی بر روی تخت های تماما سفیدشان جان دادند و یا از خجالت و شرم در اتاق هایی تماما پوشیده شده و تاریک حبس شدند~

Magic Spirit